0
procrastinate [verb]
to keep delaying something that must be done, often because it is unpleasant or boring
US
/proʊˈkræs.tə.neɪt/
UK
/prəˈkræs.tɪ.neɪt/
به تاخیر انداختن، تعلل کردن، طفره رفتن، پشت گوش انداختن، امروز و فردا کردن، تنبلی کردن
مثال:
I know I've got to deal with the problem at some point - I'm just procrastinating.
میدونم که بالاخره باید این مسئله رو حل کنم، فقط دارم پشت گوش میندازم.
لینک کوتاه به این لغت: